Après la pluie le beau temps.

Après la pluie le beau temps. every clod has a silver line. ان مع العسر یسری. پایان شب سیه سپید است. خانم جباری نیا همکار خوبمون هم دارن میرن. خیلی ها رو باسا اخراج کرده، خیلی ها هم خودشون دارن میرن. مثلا خانم برومند که به جای آقای نخعی اومده بودند هم رفتند. برگشتند به… Continue reading Après la pluie le beau temps.

منو ببر به اون حالت …

قرار شده دو هفته دیگه (که بشه 28 آبان)  بریم واسه نصب کرمانشاه. به نظر من اون موقع زوده. چون هنوز که هنوزه بی پی من نتیجه اولیش نیومده. تا تایید بشه فک کنم یه هفته طول بکشه. تازه تا مالی (خانم سلگی و خانم افشار منش) و ز نجیره تامین و انبار (سالار و… Continue reading منو ببر به اون حالت …

مرخصی روحی(استرحاحی)

دیروز به خودم مرخصی دادم. حالم خوب نبود. از خواب که پاشدم دیدم اصلا احساس رفتن به بی کاری رو ندارم. یه جورایی کار نیست! هر دفعه ای یه اسئله ای چیزی پیش میاد. مام میخونیم.ببینیم میشه حلش کرد! بعدم که حل میشه و تمام! کارای کمونشاهم که خیلی وقته تمومه. منتظرم تایید کنند BP… Continue reading مرخصی روحی(استرحاحی)

پشمك

روز سوم ماموريت چهارم كرمانشاهه.آر ديم تاييد شد. بي پيم رو هم نوشتم. اما ارائه نميدم. اينبار مهندس آزاده فر هم با ماست. استاد بزرگ پشت صحنه اوراكل. بگذريم…دوش رفتيم دنده كباب. سالار واسه دكتراش داد. بعدشم چرخ و فلك با پشمك و بعدشم شانسي!كلا اين بار سنگينه. كلا زندگي سنگين شده.توصيف خاصي تو ذهنم… Continue reading پشمك

حوضچه اكنون

من در كنار حوضمدر پاركو مي نويسماز بازي كودكانه ي يك رويااز شميم تبسم يك آبشاراز مرور لحظات بكراز جمود شريان راهو مي نويسم از گلهاكه ساده چيده ميشوند از نگاهو ترديد بازخورد يك حشرهو خسته ام مانند يك گل بر زمين چمناز شمايل تاريك تنديساز غرش طوفان بي دردو خوابهمچون غمدر ارابه ي آرزوها… Continue reading حوضچه اكنون

بازی الحمدلله

به نام خدا این بازی به صورت چند نفره هم امکان پذیر است. هر بازی کن به نفر بعدی یک خبر بد ( و شاید ترور شخصیتی) می دهد. و نفر بعدی با گفتن الحمدلله نکات مثبت آن خبر را به همه گوشزد می کند. مثال : –          هم اتاقی جدیدت… Continue reading بازی الحمدلله

آن وقت …

وقتی که مرا خواب در آغوش کشیده وقتی به لبت، میوه ی یک بوسه رسیده وقتی کمر همت من گشته خمیده یا رشته ی فکرم، گرهِ کور،تنیده وقتی که ز تو، رنگ ز رخسار پریده از محبس افکار، دگر، بال رهیده جان در طلب مهر تو “جان کاه” خریده از دیده شده اشک روان، زانچه… Continue reading آن وقت …

Published
Categorized as شعر

گاهی …

گاهی … گاهاً پیش میاد آدم کارت حضور و غیابش رو فراموش کنه با خودش بیاره. باید فرم “اعلام عدم ثبت ساعت حضور و غیاب” رو پر کنه. گاهاً اسم آقای سعادتی رو به عنوان مرور کننده و حامی پروژه توی RD020 می‌نویسه. و باید در ورژن بعدی اصلاحش کنه. گاهی به تک طینت صلصال… Continue reading گاهی …

هر سیستم عاملی … ریست میخواهد … گاهی….

به نام نامیت می نویسم.می نویسم …چون می سوزاند. چون باید بنویسم. بی آنکه نیاز باشد.می نویسم.. تا آرام گیرد.منزلت… دیر بازیست آموخته ایم… که سیستم عامل بایستی داشت. برای مدیریت تراکنش ها … برای دانستن موقعیت و برای باید و نباید.تا بدانم آنکه رفت از هسته دور گشت و آنکه نزدیک شد به کجا… Continue reading هر سیستم عاملی … ریست میخواهد … گاهی….

دیگر سرد است …

دیگر سرد است … هوا از دیروز رو به سردی گذاشته. صبح که خواستم بیامم مجبور شدم چراغ اتاقم رو واسه پوشیدن لباسام روشن کنم. و امروز آرزو کردم که کاش فردا بود! دیگه زمستان شده! دیروز رفتی با چند تا همکارا و دوستاشون و پسرعمو سینما. کلاه قرمزی و بچه ننه. اصلا ربطی هم… Continue reading دیگر سرد است …