توکا

نگاهم کرد. سرش رو آورد پایین. سلام کردم. لب خند زدم. عادتمه. دوست جدید میخوام پیدا کنم لبخند می‌زنم. اومد به طرفم. هیچی نمیگفت. توی اون همهمه. فقط نگام می‌کرد. چشماش پر غم بود. التماسم میکردن. بغضم گرفت. با دست به رسم امید دهندگان اشارش کردم آروم باش. رفت اون ور تر. ی کم میوه… Continue reading توکا