غذای آقا گرگه

ی زمانی بود، یکی دوستام میرفتن پیش ی دکتر. مطب خیلی شلوغ بود. از قبل هم نمیشد نوبت گرفت. مریضا از همه جای ایران (یا حداقل بگم اصفهان) زن و مرد اول که میومدن اسمشونو مینوشتن روی ی برگه سفید بزرگ و مینشستن توی صف تا بالاخره نوبتشون بشه. دوست منم از این قاعده مستثنی… Continue reading غذای آقا گرگه