ملاقات 2

Categories

93

روی صندلی معمول سر کار، دمای معمولی بدن، بعد از ظهر یک روز کاری خسته کننده،پاییز افسون گر برگ ریزون، صدای بلند موسیقی برای پرت کردن حواس بچه و خسته از همه چیز و همه کس… بابایی متوجه تغییرات پیرامونش شد. ۹۳ میخواد بیاد بیرون. میخواد ابراز علاقه کنه. میخواد بباره. میخواد درد دل کنه. بچه کنترلش از دست رفته. کارای بی شرمانه ازش سر زده. همین چند روز پیش، روز آش خوری، با عکس العمل بدش، دل یکی از بهترین دوستامون رو رنجونده بود و خدا میدونه بشه وضعیت رو باز درستش کرد یا نه! با این تصمیمای بابایی که واسش هیچکس دیگه ای مهم نیست!! و نشانه های اطراف که حاکی از اظطراب ۹۳ توی اون غار تنها داره. بابایی مث همیشه با غرور روی صندلی کارش نشسته بود و یکی یکی کارها رو با کمک ماهور (امیر علی) حل میکرد. توجهش جلب به صندلی خالی کنارش شد. ۹۳ بود. هاشول! ریش های بلند. لباس های بی رنگ. سیاه و سپید. با عینک قبل قاسم. تمیز اما خارج از مد. با پوستی که زجر نهان درون رو نشون میداد و قیافه ای که چندین سال پیر تر میزد. بابایی تو فکر رفت که شاید بشه حداقل یه مدت دیگه دکش کرد توی غار تنهاییش.

چیه؟ تارک دنیا؟ بچه خوبه؟  “گلسون” ؟! چرا اعتکاف شیکوندی؟ از غارت خوشت نیومد؟ من که جلوشم سنگ گذاشته بودم که کسی مزاحمت نشه!!! راحت با پروردگار زیبایی ها با الله مهربان  راز و نیاز کنی؟؟ چی شد اومدی اینجا؟ آره میدونم. ما یکم زیاده روی کردیم. اما حس تنهایی نداریم. و معلوم نیست اگه تو هم بودی می تونستی امیر علی ( ماهور ) رو آرومش کنی!! کسی سراغ تو رو نمی گیره. کسی کاری با تو نداره. تو همون تنهای کاملی بودی که هستی. هیچ چیز تغییر نکرده. میایم سراغت. میایم با هم شعر بخونیم. قرآن ختم کنیم. نقاشی بکشیم. آهنگ بسازیم. میایم با هم سه تایی بریم گلستان شهدا. خوبه؟ اونجا که دیگه آروم میشی!! تو قبرستون!! اما نه الان. الان جای تو اینجا نیست. برو به همون بی کاریات برس. به همون پرسه زدنات تنها زیر نور ماه توی شهرای غریب. برو همون زیبایی مسحور کننده ی گل پونه وسط فضای سبز کارخونه رو نگاه کن و به عظمت و وحدانیت خالقت پی ببر. الان جات اینجا نیس. هیچکس تورو نمیخواد. هیچکس یادش نیست که تو بودی .. یا هستی.

۹۳ که داشت با آرامش جدیدش که به دور از خورشید چیزی ازش نمونده بود با لبخند پر از معنی بابایی رو نگاه میکرد.

“ترسم که اشک در غم ما پرده در شود/ وین راز سر به مهر به عالم سمر شود”

ملاقات 2

Mohammad Hossein Ebrahimzadeh
محمد حسین ابراهیم زاده

Leave a comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.