هوس ی درد دل کردم. همونا ک اولش با منطق شروع میشه. با لحن کلفت. بعد دلیل و مندق میاری. بعد شونه هات میلرزه، لبات شل میشه، طرف بغلت میکنه، سرتو میذاری رو شونش. ماسک منطق و استدلال رو بر میداری.. و شروع ب گریه. ی گریه طولانی. بی وقفه. با حق حق. میریزی بیرون.
طرف تا حالا فقط نگات میکرد. گاها هم نگاهش رو ب افق میدوخت و از گریت شونت رو شل کرده واست و پشتت رو ماساج میده. قربون صدقت میره. و آرامش از وجودش میاد تو وجودت. با چن تا کلمه کوتاه و آروم همه منطق و استدلالات رو نابود میکنه و بچه رو آروم میکنه. بعد ک بچه آروم شد، یکم دلیل میاره. شاید دلیلای خودتو و بعدش آروم آروم سرت رو برمیدیری و همه چیز یادش میره. مث کاری ک خودم همیشه واسه همه میکنم. توی همین چن روز گذشته واسه دو تا دوستام کردم….
اما یا الله
من فقط تو رو دارم.
همه ایتدلالام منطقام و همه برنامه هام تویی……
و چ کسی از تو بهتر؟ کی آروم تر از تو؟ کی مهربون تر از تو؟ کی نزدیک تر از تو؟ کی بخشنده تر و کی قدرت مند تر از تو؟….
تو با منی اما….. من از خودم دورم….
با غم… سرشار از ی کلمه “بوبو”، از شرکت میزنم بیرون. سرد، سنگین، جدی، سریع… ب ی جای دنج، روح افزا…ک تو باشی و من باشم و ستاره های آسمون. و آب. و این حاجی ک گف آقا چن لحظه بشینم اینجا و دیگه نرفت. و پسر عمو و دوستان ک هنوز نیومدن….
فردام میرم باز کرمانشاه. شاید تسکینی باشد.. بر دوری من از خودم.
الحمدلله
ک هستی
خدایا… دلم شونه ی دنجت رو میخاد.
ک سر ب مهر… ک سر ب گریه….
مرو ای دوست………………..
محمد حسین ابراهیم زاده