پاییز ماتم بهار بود تا تو آمدی جشن مهرگان
Tag: شعر
قیامت
از قبر که بیرون آمدم، تو را دیدم به به به این قیامت
شطرنج
چندیست که دیوانه دلم نقش زمین است گفتم به دلم دوری از یار همین است وقتی که شدی بر رخ معشوقه گرفتار بر ماتی تو قلعه به نخجیر کمین است
بادبادک ها
تو آن جلو ایستاده ای بادبادک ها بالای سر من اوج می گیرند
تك صورتت
باز تك صورتت شاه دلم مات كرد يكه سوار نگاه، قلعه خرابات كرد گرم شدم از فراق آتش دل سوختم بوسه چشم و نگاه،ثانيه ساعات كرد غرش ديو عبوس ، لرزش پاي هوس آن نفس آتشين،سيره اموات كرد هرم طلب خشك كرد، چشمه ي ذوق و طرب سيل فنا صور شد،درد ملاقات كرد تاب تب… Continue reading تك صورتت
روضه رضوان
پند و اندرز رفیقان نرود در گوشم پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروختهمه گویند که در دام تو وافتاد دلم که ز دیدار توچون ماه وشی مدهوشم من چگونه همه عالم به تویی نفروشم پای بنده نگهت، شکره، از سر پوشم