مانده در برف

Categories

شنبه قرار حرکت گذاشتیم. خود مهندس احمد زاده، همراه خانم شاه رخ و چند تا دیگه از بچه ها همون شنبه حرکت کردن. ما یک شنبه بودیم. سه ماهی بود نرفته بودم. دل تنگ بودم. و خسته از رفت و آمد تکراری راه خانه تا شرکت. خسته از بی کاری!! یک شنبه ساعت ۲ آغاز مسیری آشنا، در شرایطی متفاوت بود. طبق معمول پیش بینی وضعیت هوا رو چک کردم. فردا و پس فردا اصفهان برف می بارید. به روی خار و خارا سنگ. به روی مردم تب دار تشنه. که مدتهاست حرم سرد غم هاشان ببارانی نخوابیده. و کرمانشاه ۱۰ درجه گرم تر از اصفهان! راه افتادیم. راننده آقای مشک فروش بودند که طبق معمول اسمشون رو فراموش کرده بودم. گذشتیم و گذشتیم. می دانستیم در راه جای پای برف از دیروز مانده. مسافران دی خبر از خاطره برف دی ماهی در راه داده بودند. ابتدای مسیر خشک بود تا به علی گودرز رسیدیم. دامن سفید جاده، خبر از هیاهوی ابر ها می داد. عروس شده بود جاده. و خط چشم افق، شاباش زرین بر سر عروس می ریخت. قبلا هماهنگ کرده بودیم برای برف بازی! داخل پمپ بنزین توقفی کوتاه مخصوص برف بازی داشتیم. هوا بیش از اونچه به نظر میومد سرد بود. برف توی دستمون به هم دست نمی دادند. گلوله نمی شدند و در مسیر برخورد به همکاران پودر می شدند و به آغوش زمین بر می گشتند. مام انگار توی آبیم!! برف به هم می پاشیدیم. و چند تایی هم عکس گرفتیم. و ادامه مسیر.

کم کم حوالی #بروجرد، آسمون بغض کرد. اما نه، ذوق زده شده بود. شاباش نقره روی سر رهگذران می ریخت. دیری نگذشت که جاده، این همسفر مدام، ناپیدا شد. ملحفه ی برف روی سرش کشید و ما رو حیرون خودش گذاشت! تا #نهاوند، چن تا تصادف دیدیم. و #ماشین برف روب. و #کارگر ترابری که نمک بر زخم سرد و خشک جاده می پاشید. خلاصه اینقدر بارید تا راننده ای کنترل خودرو از دست داده بود و جاده در کمر بندی نهاوند بند آمده بود. از ۲۰ متری که ترمز و ترمز دستی به دست راننده آمد تا ۱ متری کامیون سنگین جلویی در همه رقصیدن های ماشین در میهمانی آسمان، نفس توی سینه همه مون حبس شده بود. و تصمیم شد که زنجیر چرخ رو ببندیم. پیاده شدیم. قند سابان آسمان بود بر عروس زمین ( که در عقد بسی داماد است). و سرما بازدممان را بهمان نمایان می کرد. تا چشم کار می کرد سپیدی. و از جلو جاده، تا چشم کار می کرد کامیون و سواری در راه مانده! با #دیو (لیزر سبزم) به آیندگاه هشدار می دادم. و آقای مشک فروش هم زنجیر به پای پارس سالشان می پوشاندند. روی مژه های #خانم ضیغمی برف جا خوش کرده بود. و #خانم زارع هم در میهمانی آسمان پای می کوبیدند. از سرما! و مهران  فقط خدا را شکر می کرد که یک لایه پیرهن اضافه را برداشته. و من به حول شب طولانی پیش رو!

یکی پیش قراولید! یک راه پیدا کرد و سر اسب کامیونش را به نهاوند چرخاند. ما هم به دنبالش. شهر سرد، به سان گوی شیشه ای، پر برف و بی رهرو. چند تا بچه با خانواده هاشان پی گیر عمق لحاف روشن بودند. و وزن پر آسمان در مشت های کوچکشان به فضا پخش می شد. منطق شب بی تابی را نمایان می کرد. سریع به شور نشستیم. عقل حکم به ماندن در شهر می داد. هتلی بر گزیدیم. تماسی با مدیر پروژه. و شب ماندنی شدیم.

هتل کوثر. با مهمان پذیری خواب آلود. که وقتی فاکتور خواستم ۲۰ هزار تومان تخفیف داد! (ناغافل!!) نه چندان بچسب ولی صد برابر به، به ماندن در راه!! و صبح فردا ادامه دادیم.

به سوی #پتروشیمی #کرمانشاه…

پشت کاجستان برف …

اولین بعد عید، در مشهد…

مانده در برف

Mohammad Hossein Ebrahimzadeh
محمد حسین ابراهیم زاده

Leave a comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.