چندین سال پیش، فک کنم سال ۸۵ بود، نیمه دوم سال. من سر دبیر نشریه طلوع بودم. توی دفتر نشریه، کنار دفتر آقای حاج محمدی، مسئول امور دانشجویی، نشسته بودم ک پدرام اعظم پناه، ک فکر کنم اون موقع طراح نشریه بود، آمد داخل و فی البداهه و بدون هیچ زمینه قبلی این مکالمه بینمون شکل گرفت : (با لحن پیر مردی بخونید)
-اوه سلام دکتر اعظم پناه
-اوه سلام دکتر ابراهیم زاده
-خوبید؟ چه عجب از این طرفا؟؟
-هو هو هو… ما که دائما بهتون سر میزنیم.
-بله البته.. هو هو هو ….الان توی این دفتر … روبروی برج ایفل… یاد گذشته ها افتادم…یادش ب خیر.. یادتونه دکتر؟ اون سالهای خوب… سالهای دانشجویی دوره لیسانس…. اوه.. اون موقع من سر دبیر نشریه دانشگاه بودم… چی بود اسمش دکتر؟؟ یادتونه؟؟
-طلوع بود… کنار دفتر آقای حاج محمدی… مسئول دانشجویی.. منم طراح و مسئول گرافیک بودم.
و بعد با هم زدیم زیر خنده. و بعد رفتیم توی گوگل ارث و جای دفترم رو مشخص کردیم به نامم.
ی حسی بهم میگه این اتفاق خواهد افتاد.
محمد حسین ابراهیم زاده