خاک در آینه

Categories

خودم را در آینه می‌نگریستم. من بودم. کم یپیر تر از دفعه پیش که نگریسته بودم. قبل را به یاد می‌آوردم. آینده را چطور؟ خودم را دیدم. ده سال بعد. ۲۰ سال بعد. ۱۰۰ سال بعد. اسکلتی بیش نبودم. خودم را نمی‌شناختم. نه گونه‌ای مانده بود و نه سبیلی. نه بینی قلمی نه چشمان سیاه. نه بازوان و نه آغوشی.  ۱۰۰۰ سال بعد. خاک بودم.

و هنوز همه ذرات وجودم تو را فریاد می‌زد.

این‌ها همه به لمحه‌ای گذشت و تو نمی‌گذری.

Leave a comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.