نمیدونم چرا کاپیتان ی جورایی مجبورم میکنه بنویسم!
آخه کاپیتان وقتی انگیزه ی دیگه ای ندارم از چی بنویسم؟
و باید از اون روز بترسم ک دیگه انگیزه نوشتن هم ندارم!
شروع میکنم ب ساختن آینده!
وقتی آدم قبلی انگیزه نداره باید ی آدم نو بسازم.
اولش با الحمدلله برای داشته ها و اینکه الانیه چقدر خوبه و چرا بده شروع میشه.
برای ساختنش باید ب همه چیز دقت کنم حتی انگیزه! تا مث الانیه بی انگیزه نشه.
سلامتی و وضع بدن
موقعیت اجتماعی
اخلاق
موقعیت شغلی
وضع تحصیل
امرار معاش
مکان و زمان
و همه چیز
البته اینجا نمی نویسم. ی جای امن ک سالهاست اونجا الحمدلله میگم.
…
بعد از این موارد هم باید ب اینکه چ تغییراتی الان باید بدم تا ب اون برسم فک کنم.
اووف
اومدم تو اتبوس، ی دختر بچه ۵-۶ ساله داره با دو تا پیر مرد میحرفه. همه رشته افکارمونو پاره کردن!
بچه باباش دکتره تو شاهین شهر، پیر مرد سیاه تر بهش میگه ب بابات بگو ی سوزنم بزنه جوون بشم خوشگل بشم! بچه تعجب کرده حرف تو حرف میاره میخام موهامو بلند بذارم بابام ازش هی بیاد بالا!!!
محمد حسین ابراهیم زاده