در طلبت آمدهام بر خروش
زآتش رویت نه غریب است جوش
دستم اگر پاره شد از اشتیاق
رخ بنمایان و گناهم بپوش
قامت رعنات چو دیدست سرو
تا ابدالدهر بمانده خموش
گوشه ی چشمی بنمایی اگر
صبر و قرارم برود همچو هوش
چشمم اگر کور شد از دوریت
بهر قدمهات به راه است گوش
لب بگشا باب سخن باز کن
خواهی اگر یک کلمه گو خموش